معنی عدالت خانه
حل جدول
دادگستری قاجاریان
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی هوشیار
دادگری کردن، عدالت کردن
عدالت گستر
آنکه از روی انصاف و عدالت با مردم رفتار کند، آنکه شیوه او عدالت باشد
لغت نامه دهخدا
عدالت. [ع َ / ع ِ ل َ] (ع مص) عداله. دادگری کردن.عدالت کردن. جرجانی گوید: عدالت در لغت استقامت باشد و در شریعت عبارت از استقامت بر طریق حق است به اجتناب از آنچه محظور است در دین. (تعریفات جرجانی).
عدالت گستر
عدالت گستر. [ع َ / ع ِ ل َ گ ُ ت َ] (نف مرکب) آنکه از روی انصاف و عدالت با مردم رفتار کند. آنکه شیوه ٔ او عدالت باشد.
بی عدالت
بی عدالت. [ع َ / ع ِ ل َ] (ص مرکب) (از: بی + عدالت) ستمگر. بیدادگر. که عدالت ندارد. و رجوع به عدالت شود.
عدالت پیشه
عدالت پیشه. [ع َ / ع ِ ل َ ش َ / ش ِ] (ص مرکب) عادل و منصف. (آنندراج). کسی که کار به عدالت کند.
عدالت آئین
عدالت آئین. [ع َ / ع ِ ل َ] (ص مرکب) کسی که دادگر و عادل باشد. کسی که عدالت پیشه ٔ خود کند: به وجود فائض الجود سلاطین عدالت آئین منوط و مربوط. (حبیب السیر چ طهران ج 2 ص 1).
فرهنگ معین
(مص ل.) عادل بودن، انصاف داشتن، (اِمص.) دادگری،
مترادف و متضاد زبان فارسی
انصاف، برابری، داد، دادگری، دادگستری، عدل، معدلت، منصفی،
(متضاد) بیانصافی
فارسی به ایتالیایی
giustizia
فرهنگ واژههای فارسی سره
دادگری، دادگرانه
فارسی به عربی
عداله
معادل ابجد
1161